۱۳۹۳/۷/۴
حمید
مرسی عالی بودتو سرگذشت من نبود جز غم و دلشکستگی
عمری گذشت و از تنم هنوز نرفته خستگی
از دست روز و روزگــار خسته و دلــــــگیر شــدم
تا چشم به هـــم گــــذاشتم دیـــدم عــجب پــــیر شدم
تو گیر و دار عـــــاشقی وقتی کـــه سرخورده شدم
مــنم با بــــرگای خــــــزون ریــختم و پشمرده شدم
خـــــــوشبختی با پرنده ها پر زد و رفت تو آسمون
اونقده دور شد که از اون نه نامی موند و نه نشون
تو سرگذشت من نبود جز غم و دلشکستگی
عمری گذشت و از تنم هنوز نرفته خستگی
تو کش و قوص روزگار از این دیار به اون دیـار
به هر کجا که پام میرفت از اونجا رفته بود بــهار
از بـــازیای زنــــدگی غــــبار غم به روم نشست
هر وقت دیدم امیدی نیست دلم گرفت قلبم شکست
تو لحظــه های انتظار دلـــــــهره بیداد میکرد
گــوش فــلک نمیشنید دل هـرچه فـریاد میکرد
تو سرگــذشت من نبود جز غــم و دلشکستگی
عــــمری گذشت و از تنم هنوز نرفته خستگی
از دست روز و روزگار خسته و دلگیرم شدم
تـــا چــشم به هم گذاشتم دیدم عــجب پیر شدم
دیــــدم عــــجب پیر شدم دیدم عـجب پیر شدم